یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
دو شنبه 13 مهر 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

هل في ذلک قسمٌ لذي حجرٍ

 

حجر.
[ ح ِ ]
(ع اِ)

کناره.
کنف.
منعه.
کنار مردم.
(منتهی الارب).
بر.
و آن از زیر بغل تا کشح باشد و مجازاً حمایت

لشکری که در حجر مجاهدت نما یافته بود ...
(ترجمۀ تاریخ یمینی).
این بزرگ در حجر تربیت پدر نشو و نمایافته.
(ترجمۀ تاریخ یمینی).
در کنف اکرام و حجر انعام او نشو و نما یافته و در چمن اقبال او شاخها کشیده و بارور شده.
(ترجمۀ تاریخ یمینی).
تا وقتی که حق تعالی عروس پادشاهی را بواسطۀ کاردانی او در حجر تربیت او نهاد.
(جهانگشای جوینی).
یافع و ولید در حجر و حجرة وی بهره مند غنا و دوا بودند.
(ترجمۀ تاریخ یمینی).
اخص موالید را از خدر غیب و حجر امر به صحرا آورد.
(سنائی در مقدمۀ حدیقه).

ج، حجور.

|| حرام.

|| بازداشت.

|| عقل.
(منتهی الارب).
خرد. نهیه.
(غیاث).
لُبّ.
حِجی.
فرزانگی.
کَیس.

|| مادیان.
(منتهی الارب).
مقابل حصان. (نریان).
ج، حجور، حجورة، احجار، حجار.

|| قرابت.
نزدیکی.
خویشی.

|| جامه.
جامۀ کنار مردم.
(منتهی الارب).

|| شرم مرد.
فرج مرد.

|| شرم زن.
فرج زن.

|| حفظ.
ستر.
(از منتهی الارب).

جمعه 10 مهر 1394برچسب:دوزخ, :: :: نويسنده : علی

دوزخ.
[ زَ ]
(اِ)

جهنم.
(لغت محلی شوشتر).
جهنم به عقیدۀ همۀ ادیان، جایی در جهان دیگر که بزه کاران را در آنجا به انواع عقوبت کیفر دهند.
(یادداشت مؤلف).
نقیض بهشت و نام درکات سبعۀ آن چنین است:
١- جهنم، جای اهل کبایر که بی توبه مرده اند.
٢- لظی، جای ستاره پرستان.
٣- حطمة، جای بت پرستان.
٤- سعیر، مکان ابلیس و متتابعان او.
٥- سقر، جای ترسایان.
٦- جحیم، محل مشرکان.
٧- هاویة، منزل منافقان و زندیقان و کفار.
(از آنندراج).
جای عذاب کافران.
(شرفنامۀ منیری)
(از برهان).
در آیین زردشتی، جایی است در جهان دیگر که در آنجا گناهکاران جزای کارهای بد خود بینند، و آن محلی است سخت عمیق همچون چاهی بسیار تاریک و سرد دارای دمه و متعفن و جانوران موذی که کوچکترین آنها به بلندی کوه است به تنبیه روان بدکاران مشغولند. تشنگی، گرسنگی، نگونسار آویخته شدن، میخ چوبین بر چشم فرورفتن، پستان (زن) بر تنور گرم چسبیدن، به پستان آویخته شدن، زبان بریده شدن و غیره از انواع شکنجۀ دوزخیان است. دوزخ معادل جهنم است به اعتقاد مسلمانان، و آن محلی است پر از آتش و مملو از جانوران موذی که گناهکاران را در آنجا به سزای اعمال خود رسانند.
(از دایرة المعارف فارسی).
مقابل بهشت.
جهنم و سقر.
محل گناهکاران و مشرکان در آن عالم.
(ناظم الاطباء).
در آیین زردشت برای دوزخ سه طبقه قائل شده اند. روان گناهکار پس از رسیدن به سر پل چنوت (صراط) در گام اول به دژمت (پندار بد) در گام دوم به دژوخت (گفتار بد) و در گام سوم به دژورشت (کردار بد) داخل شود، سپس از این مهالک گذشته به فضای تیرگی بی پایان درآید و در آنجاست دوژنگه; یعنی جهان زشت که درفارسی دوزخ شده است.
(از یشتها).
هاویه.
(مجمل اللغة).
حنابیر.
موبق.
زقر.
عجوز.
فلق.
لَظی.
نهابر.
(منتهی الارب).
جهنم.
حطمه.
سقر.
سعیر.
هاویه.
(منتهی الارب)
(دهار).
زبانیه.
(دهار)

هر آن کس که پیش من آید به جنگ
نبیند به جز دوزخ و گور تنگ
فردوسی

- هفت دوزخ;
طبقات سبعۀ دوزخ که عبارتند از:
جهنم،
لظی،
حطمه،
سعیر،
سقر،
جحیم،
هاویه.
(از غیاث)

|| محل عذاب.
(ناظم الاطباء).
جای دودناک و دودزدۀ تیره.
(آنندراج)
(انجمن آرا).

|| اخلاق زشت.
(آنندراج)
(انجمن آرا).

|| رشک و حسد و رقابت.
(ناظم الاطباء).

|| رنج.
(برهان).
سختی و درشتی و رنج.
(لغت محلی شوشتر)
(ناظم الاطباء).

|| شکم.

|| مصاحب و رفیق بد.
(ناظم الاطباء).
کنایه از صحبت ناجنس نزد عشاق.
(لغت محلی شوشتر)
(از برهان).

|| در لهجۀ امروز آذربایجان [ خلخال ] دام مخصوصی را گویند که برای شکار پرندگان تعبیه کنند.

شنبه 4 مهر 1394برچسب:قلی, :: :: نويسنده : علی

ما ودّعک ربّک و ما قلی

قلی.
[ ق ِ لا ]
(ع مص)

دشمن داشتن است.
قَلاهُ قلی; ابغضه.

|| (اِمص)
دشمنی.

شنبه 4 مهر 1394برچسب:سجی, :: :: نويسنده : علی

واللّیلِ إذا سَجی

سجو.
[ س َج و ]
(در اقرب الموارد سُجُوّ ضبط شده است.)
(ع مص)

آرام گرفتن و دائم شدن و پائیدن، و از این جهت دریا و چشم را ساجی گویند.
آرمیدن شب و دریا و پلک چشم.

جمعه 3 مهر 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

اضحاک.
[ اِ ] (ع مص)
بخندانیدن. خندانیدن. خندانیدن کسی را. به خنده واداشتن.

|| در شگفت آوردن کسی را.

|| پر کردن حوض را چندان که روان گردد.

|| برآوردن زمین گیاه را.

ابکاء.
[ اِ ] (ع مص)

بگریانیدن. گریانیدن. گریاندن.

جمعه 3 مهر 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

ثَمَ‏ّ- يعنى آنجا، اشاره بمكان دور است نسبت به مكان نزديك، و جاى نزديك را «هنالك» گويند كه هر دو در اصل ظرف مكان هستند.

جمعه 3 مهر 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

شرق.
[ ش َ رَ ]
(ع مص)

شکافته گوش شدن گوسپند به درازا.

|| به گلو ماندن آب و خدو.
آب در گلو بماندن.
در گلو گرفتن آب و جز آن.
شراب و جز آن در گلو گرفتن.

|| سرخ شدن چشم کسی: شرق الدم فی عینه.
خون ماندن در چشم کسی.

|| سخت سرخ شدن چیزی.

|| سرخ شدن چهرۀ کسی از شرم و خجالت.

|| ضعیف شدن روشنی آفتاب.

|| نزدیک رسیدن غروب آفتاب.

|| اندوه و غصه ناک شدن.

|| تنگ شدن سینۀ کسی.

|| واقع شدن شر در بین کسان: شرق ما بینهم بشر; وقع الشر بینهم.

|| بازداشتن زمین آب را از جریان در روی آن.

|| پرخون شدن زخم.

دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

ومق.

[ وَ ]
(ع مص)

مِقَة.
دوست داشتن کسی را.

[وَمِقَ‏]

وَمِقَهُ‏ دوست داشت او را.

مِقَةً.

جمعه 6 شهريور 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ (1)

كُوِّرَتْ‏، أي: [جمع‏] ضوؤها [و لف كما تلف العمامة].

 

تکویر.

[ ت َ ]
(ع مص)

عمامه در سر بستن.
پیچیدن دستار بر سر.

|| در هم پیچیدن.
درپیچیدن هر چیزی.

|| گرد کردن کالا و بستن آن.
کالا بر هم نهادن.
بر هم نهادن کالا.
گرد کردن و فراهم آوردن رخت را و بستن آن.

|| انداختن،
یقال:
طعنه فکوره;
ای القاه
یا به نیزه زده انداختن.
یقال:
کورت الرجل;
اذا طعنته فالقیته مجتمعاً.
بیوکندن (بیفکندن).

|| بر زمین افکندن در کشتی و جز آن.

|| کندن.

|| رنگ گردانیدن.

|| به زور چیزی درآوردن.

|| پوشانیدن.

|| فرو گرفتن.

|| زیادت کردن.

|| درآوردن شب را در روز و روز را در شب.
قوله تعالی:
یکور اللیل علی النهار و یکور النهار علی اللیل;
ای یغشی اللیل علی النهار و یغشی النهار علی اللیل او ینقص من احدهما و یزید علی الاخر.

|| قوله تعالی:
اذا الشمس کورت ...;
ای ذهب ضؤها...

شنبه 31 مرداد 1394برچسب:لوّاحة, :: :: نويسنده : علی

لواحة.

[ ل َو وا ح َ ]
(ع ص)
سخت رنگ روی گرداننده و سیاه کننده.
(منتخب اللغات)

و ما اءَدراک ما سقر.
لاتبقی و لاتذر.
لواحة للبشر.

لواح.

[ ل ُ ]
(ع مص)
تشنه شدن.
(تاج المصادر).

لوح.
لؤوح.
(منتهی الارب ).



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1612
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 1818
بازدید ماه : 2744
بازدید کل : 194645
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content