یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان هل في ذلک قسمٌ لذي حجرٍ
حجر. کناره. || حرام. || بازداشت. || عقل. || مادیان. || قرابت. || جامه. || شرم مرد. || شرم زن. || حفظ. دوزخ. جهنم. هر آن کس که پیش من آید به جنگ - هفت دوزخ; || محل عذاب. || اخلاق زشت. || رشک و حسد و رقابت. || رنج. || شکم. || مصاحب و رفیق بد. || در لهجۀ امروز آذربایجان [ خلخال ] دام مخصوصی را گویند که برای شکار پرندگان تعبیه کنند. ما ودّعک ربّک و ما قلی قلی. دشمن داشتن است. || (اِمص) واللّیلِ إذا سَجی سجو. آرام گرفتن و دائم شدن و پائیدن، و از این جهت دریا و چشم را ساجی گویند. جمعه 3 مهر 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
اضحاک. || در شگفت آوردن کسی را. || پر کردن حوض را چندان که روان گردد. || برآوردن زمین گیاه را. ابکاء. ثَمَّ- يعنى آنجا، اشاره بمكان دور است نسبت به مكان نزديك، و جاى نزديك را «هنالك» گويند كه هر دو در اصل ظرف مكان هستند. شرق. شکافته گوش شدن گوسپند به درازا. || به گلو ماندن آب و خدو. || سرخ شدن چشم کسی: شرق الدم فی عینه. || سخت سرخ شدن چیزی. || سرخ شدن چهرۀ کسی از شرم و خجالت. || ضعیف شدن روشنی آفتاب. || نزدیک رسیدن غروب آفتاب. || اندوه و غصه ناک شدن. || تنگ شدن سینۀ کسی. || واقع شدن شر در بین کسان: شرق ما بینهم بشر; وقع الشر بینهم. || بازداشتن زمین آب را از جریان در روی آن. || پرخون شدن زخم. ومق. [ وَ ] مِقَة. [وَمِقَ] وَمِقَهُ دوست داشت او را. مِقَةً. إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ (1) كُوِّرَتْ، أي: [جمع] ضوؤها [و لف كما تلف العمامة].
تکویر. [ ت َ ] عمامه در سر بستن. || در هم پیچیدن. || گرد کردن کالا و بستن آن. || انداختن، || بر زمین افکندن در کشتی و جز آن. || کندن. || رنگ گردانیدن. || به زور چیزی درآوردن. || پوشانیدن. || فرو گرفتن. || زیادت کردن. || درآوردن شب را در روز و روز را در شب. || قوله تعالی: لواحة. [ ل َو وا ح َ ] و ما اءَدراک ما سقر. لواح. [ ل ُ ] لوح. |
|||
![]() |