یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
جمعه 30 مرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

مُــنَــشَّــر.
[ م ُ ن َش ش َ ]
(ع ص)
پریشان و پراکنده. منشّرة. (ناظم الاطباء).
گسترده و نشرداده: ملأ منشّر. (از اقرب الموارد).

 

تنشیر.
[ ت َ ]
(ع مص)
نیک پراکنده کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از آنندراج).
گستردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

 

|| فسون کردن و نشرة نبشتن. (از منتهی الارب).
فسون کردن و افسون نوشتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
یقال: نشّر علیه الرُّقیَة. (از اقرب الموارد).

جمعه 30 مرداد 1394برچسب:سقر, :: :: نويسنده : علی

سَقر.

[ س َ ]
(ع اِ)

مرغ شکاری. (از غیاث).

چرخ که مرغ شکاری است. (آنندراج).

چرغ. (منتهی الارب).

 

|| دوشاب. (منتهی الارب) (آنندراج).

اسم عربی «دوشاب خرما» است و در قانون الادب و تحفۀ حکیم مؤمن به صاد آمده.

 

|| (مص)

سوختن آفتاب روی را و گرمی و اذیّت آن. (منتهی الارب) (آنندراج).

گرمای آفتاب درکسی اثر کردن. (تاج المصادر بیهقی).

 

 

سَقَر.

[ س َ ق َ ]
(ع اِ)

دوزخ. (از غیاث) (دهار) (مهذّب الاسماء) (از منتهی الارب)

جمعه 23 مرداد 1394برچسب:ثِمال, :: :: نويسنده : علی

ثمال. [ ث ِ ] (ع ص، اِ) فریادرس که بمهمّات قوم خود پردازد: فلان ثمال قوم خویش است; دادرس آنان است. غیاث. پشت و پناه. کارگذار مردم.

فَقَالَ :

إِن هذا

إِلَّا

سِحرٌ يُؤثَرُ

 

و گفت :

اين (قرآن)

به جز سحر و بيان سحرانگيزى

كه

(از ساحران گذشته) نقل میـشود

هيچ نيست.

جمعه 23 مرداد 1394برچسب:ادبار, :: :: نويسنده : علی

ادبار.

[ اِ ]
(ع مص)

پشت بدادن.
پشت دادن.
سپس رفتن.

|| منهزم شدن در حرب.

|| پشت ریش گردیدن، چنانکه در ستور.

|| خداوند ستور پشت ریش شدن.

|| در باد دبور درآمدن.
در باد دبور شدن.

|| بچهارشنبه سفر کردن.
بسفر رفتن در روز چهارشنبه.

|| پشت ریش کردن، چنانکه پالان.
پشت ستور ریش کردن.

|| دوتا شدن گوش ناقه بسوی پشت.

|| ریسمان چیزی چنان تابیدن که تابنده دست راست خود را بسوی بالا برد نه بسوی سینۀ خود.

|| مردن.
سپری شدن.

|| پشت دادن دولت.

||

(اِمص)

بدبختی.
عُسرت.
عُسر.
نحوست.
قضای بد.
برگشت کار.
داهیه.
سیه بختی.
سیه روزی.
تیره بختی.
صدمة.
بیدولتی.
وبال.
مقابل اقبال.
ممالۀ آن ادبیر است.

چون می گذرد کار چه آسان و چه سخت
این یک دم عاریت چه ادبار و چه بخت

چون جای دگر نهاد میباید رخت
نزدیک خردمند چه تابوت و چه تخت
(منسوب به عنصری)

چون ادبار آمد همۀ تدبیرها خطا میشود.
(تاریخ بیهقی).

نعوذ بالله چون ادبار آمد همۀ تدبیرها خطا میشود.
(تاریخ بیهقی).

بوعلی را این ناخوش نیامد که آثار ادبار میدید.
(تاریخ بیهقی).

افنیت عمرک ادباراً و اقبالاً.
(تاریخ بیهقی).

نعوذ بالله من الادبار.
(تاریخ بیهقی).

اما ممقوت شد [ طغرل ] هم نزدیک وی [ مسعود ] و هم نزدیک بیشتر از مردمان و ادبار در وی پیچید و گذشته شد.
(تاریخ بیهقی).

اقبال نصیب دوستانت
ادبار نصیب دشمنان باد
مسعودسعد

می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد.
(کلیله و دمنه).

قومی در هاویۀ کفران عصیان ولی نعمت اسیر خذلان و ادبار ماندند.
(ترجمۀ تاریخ یمینی).

ادبار نقض عهد و شومی غدر و مکر او در او رسید.
(ترجمۀ تاریخ یمینی).

تقدیر آسمانی عصابۀ ادبار به روی او بازبست.
(ترجمۀ تاریخ یمینی).

افعال ایشان عصابۀ ادبار بر چشم همه بست.
(ترجمۀ تاریخ یمینی).

شمس المعالی در آن میان روی خود بمن کرد و گفت بدان خواجه بنویس که الحرب سجال کار محاربت همواره در میان ملوک متفاوت بود و بر اقبال و ادبار دولت اعتماد نیست.
(ترجمۀ تاریخ یمینی).

به نیشابور بنشست و خود را بمیخ ادبار بزمین فروبست.
(ترجمۀ تاریخ یمینی).

||

(اصطلاح احکام نجوم)

بودن کواکب است در بیوت زائل الوتد.
ادبار، نزد منجمان عبارتست از بودن ستاره در زائل وتد، چنانکه بودن ستاره را در مائل وتد توسط نامند. چنانچه در کفایةالتعلیم ذکر شده است.
(کشاف اصطلاحات الفنون).

|| «و من اللیل فسبحه و ادبارالنجوم».
و پاره ای شب را پس تسبیح گو و پشت کردن ستاره، امیرالمؤمنین علی علیه السلام گفت و عبدالله عباس و جابر عبدالله انصاری و انس مالک که دو رکعت فجر است سنت نماز بامداد و از رسول صلی الله علیه و آله وسلم روایت کردند که آن دو رکعت است و ثواب آن از همۀ دنیا بهتر است و در خبری دیگر: «خیر مما طلعت الشمس»; بهتر است از هرچه آفتاب برو تابد. ضحاک و ابن زید گفتند فریضۀ نماز بامداد است و مراد از نجوم ستارگانست یعنی عقیب غروبها و عقیبها عقیب آنگه ناپیدا خواهد شد بروشنائی روز.
(تفسیر ابوالفتوح).

- ادبارالنجوم;
سنت بامداد دو رکعت نماز است پس از نماز شام.
(تفسیر ابوالفتوح).

||

(از ع، ص)

در تداول فارسی، دشنام گونه ایست.

بس کسا که نان خورد دلشاد او
مرگِ او گردد بگیرد در گلو

پس تو ای ادباررو هم نان مخور
تا نیفتی همچو او در شور و شرّ
مولوی

ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ

فعل " عبس " از مادۀ عبوس است كه به معناى تقطيب چهره است، در مجمع البيان مگويد: عبوس كردن چهره و تقطيب و تكليح آن در معنا نظير همند، و جامع همه، و به معنای ترش كردن رو، و گرفتگى صورت است در مقابل طلاقت و بشاشت كه به معناى گشاده‏ رويى است.
و فعل " بسر " از مصدر " بسور " است، كه به معناى بیـميلى و كراهت نمايان از چهره است.
پس معناى جمله اين است كه ... بعد از نظر كردن، چهرۀ خود را گرفت و اظهار كراهت نمود.
بسور.

[ ب َ ]
(ع اِ)

شیر که اسد باشد.
شیر بیشه.
اسد به علت عبوس و قهر آن.

بسور.

[ ب َ ]
(ع ص)

تیز و ترش و ترشــرو و بداخم.

بسور.

[ ب ُ ]
(ع مص)

شتابی کردن و بیش از وقت گرفتن.

|| غلبه نمودن.

|| ترشــرو گردیدن.
روی ترش کردن.

جمعه 23 مرداد 1394برچسب:ممدود, :: :: نويسنده : علی

ممدود.

[ م َ ]
(ع ص)

کشیده و دراز.
کشیده شده.

سایۀ همایونش بر همۀ جهانیان ممدود.

بعضی گفتند که ظل ممدود است در بهشت.

- الف ممدود;
در عربی الفی است که بعد از آن همزه باشد، چنانکه در کساء و رداء.
مقابل الف مقصور یا مقصوره.

- ظِلّ ممدود;
سایۀ دراز و همیشه.
سایۀ کشیده و همیشه.

و ظِلٍّ ممدود و ماءٍ مسکوب.

بعضی گفتند که ظل ممدود است در بهشت.

- ممدود شدن;
امتداد یافتن.
کشیده شدن.

- ممدود کردن;
کشیدن.
امتداد دادن.

|| گستردن.

|| دارای علامت مدّ.

|| از اصطلاحات هیأت است. رجوع به شرح دیوان انوری تألیف شهیدی شود.

جمعه 23 مرداد 1394برچسب:ناقور, :: :: نويسنده : علی

ناقور.

(ع اِ)

شاخ دمیدنی که صور باشد.
قوله تعالی:

فإذا نُقِر فی النّاقور; ای فی الصور.

صور.
صور اسرافیل و هر بوق.
نای بزرگ را هم گفته اند که کَرنای باشد و در عربی صور اسرافیل را خوانند.
صور یا بوقی که دمیده می شود در آن.
صور که روز محشر هنگام نشر خلایق در آن دمیده می شود.
صور و شاخی که در آن میدمند.
نای بزرگ.
صور.
نقیر.

ج، نواقیر.

|| قلب.

جمعه 23 مرداد 1394برچسب:رجز, :: :: نويسنده : علی

رجز.

[ رُ ]
(ع اِمص)

رِجز.
اسم مصدر به معانی رِجز.
رجوع به همۀ معانی اسمی «رِجز» شود.

و الرُّجزَ فَاهجُر

رجز.

[ رِ ]
(ع اِمص)

پلیدی.
قذر.
رجس.

|| بت پرستی.
پرستش اوثان.

|| شرک.
یقال: یکشف الله عنکم الرجز.

||
(اِ)

طاعون.

|| عذاب.
قوله تعالی: رجزاً من السّماء; ای العذاب.

|| وساوس شیطان: رجز الشّیطان.
سکالش دیو.
بت.

جمعه 23 مرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

غادر.

[ دِ ]
(ع ص)

نعت فاعلی از غدر.
بی وفا.
غدّار.
مرد بی وفا.
غِدّیر.
غُدَر.
و یقال فی شتم الرجل یا غُدَر; ای یا غادر.
غُدور.
یا مَغدَر و یا مَغدِر و یا ابن مَغدَر; ای یا غادر.
و هو مما یختص بالنداء شتماً للرجل.

و بازنمودند که امیر غادری فراکرد تا برادر ترا از بام بینداخت.
(تاریخ بیهقی).

ندانست که غادر را در ششدرۀ غدر راه خلاص بسته است.
(ترجمۀ تاریخ یمینی).

هر خسیسی رئیسی و هر غادری قادری.
(جهانگشای جوینی).

|| (اِ)
نشان.

|| بقیه.
و به غادر من مرض و غابر; ای بقیة.
ج، غادرون. غُدّار. غَدَرَة.



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 211
بازدید ماه : 1137
بازدید کل : 193038
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content