یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
دو شنبه 7 بهمن 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

قالوا ضلّوا عنّا

... حَتىَّ إِذَا جَاءَتهُْمْ رُسُلُنَا يَتَوَفَّوْنهَُمْ
قَالُواْ :
أَيْنَ مَا كُنتُمْ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللهِ ؟
قَالُواْ :
ضَلُّواْ عَنَّا
وَ شهَِدُواْ عَلىَ أَنفُسِهِمْ أَنهَُّمْ كاَنُواْ كَافِرِين

... تا هنگامى كه فرستادگان ما (ملك الموت و فرشتگان قبض روح) بر آنان فرا رسند كه قبضِ روحِ آنان كنند به آنان گويند : چه شدند آنهايى كه به جاى خدا به ربوبيّت میخوانديد (مانند بتان جمادى و غير جمادى و هواهاى نفسانى) ؟ پاسخ دهند كه : آنها همه از نظر ما ناپديد و نابود شدند. و آنها بر زيانِ خويش گواهى دهند كه كافر بوده‏ اند.

***

... ثمُ‏َّ قِيلَ لهَُمْ :
أَيْنَ مَا كُنتُمْ تُشْرِكُونَ مِن دُونِ اللهِ ؟
قَالُواْ :
ضَلُّواْ عَنَّا بَل لَّمْ نَكُن نَّدْعُواْ مِن قَبْلُ شَيًْا ...

آن گاه به آنها گويند : كجا رفتند معبودان باطلى كه شريك خدا میشمرديد و از خدا روى میگردانيديد ؟ آن مشركان جواب گويند : (آن بتها) همه از نظر ما محو و نابود شدند، بلكه ما از اين پيش چيزى را به خدايى نمیخوانديم...

***

... وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا مَا حَوْلَكمُ مِّنَ الْقُرَى‏
وَ صَرَّفْنَا الاَْيَاتِ
لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ
فَلَوْ لَا نَصَرَهُمُ الَّذِينَ اتخََّذُواْ مِن دُونِ اللهِ قُرْبَانًا ءَالهَِةَ
بَلْ ضَلُّواْ عَنْهُمْ
وَ ذَالِكَ إِفْكُهُمْ
وَ مَا كاَنُواْ يَفْترَُونَ

... پس چرا جز خدا معبودانى كه به آنها تقرّب میجستند هيچ آنها را يارى نكردند بلكه از نظرشان محو و نابود شدند ؟ و اين خدايى آن بتها سخنان بى حقيقت و دروغى بود كه خود میبافتند.

شنبه 4 بهمن 1392برچسب:خاقانی, :: :: نويسنده : علی

خاقانی

افضل الدین بدیل ابراهیم بن علی خاقانی حقایقی شَروانی ملقب به حسّان العجم یکی از بزرگترین شاعران و از فحول بلغای ایران است. لقب حسّانُ العَجَم را که بحق در خور اوست، عمّ او کافی الدین عمر به وی داد و خاقانی خود چندبار خویشتن را بدین لقب خوانده و عوفی هم همین لقب را برای وی یاد کرده است، اما لقب دیگر او افضل الدین عنوان مشهورتر او بوده است و معاصران وی او را به همین لقب می خوانده اند و خود هم خویشتن را بسبب همین لقب گاه افضل یاد می کرده است. اسم او را تذکره نویسان ابراهیم نوشته اند ولی او خود نام خویش را «بدیل» گفته و در بیتی چنین آورده است :

بَدَل من آمدم اندر جهان سنائی را
بدین دلیل پدر نام من بدیل نهاد

پدر او نجیب الدین علی مروی درودگر بود و خاقانی بارها در اشعار خود به درود گری او اشارت کرده است و جد او جولاهه و مادرش جاریه ای نسطوری و طباخ از رومیان بوده که اسلام آورده. عمش کافی الدین عمر بن عثمان مردی طبیب و فیلسوف بود و خاقانی تا بیست و پنج سالگی در کنف حمایت و حضانۀ تربیت او بود و بارها از حقوق او یاد کرده و آن مرد فیلسوف را به نیکی ستوده و نیز چندی از تربیت پسر عمّ خود وحیدالدین عثمان برخوردار بوده است و با آنکه در نزد عمّ و پسر عمّ انواع علوم ادبی و حکمی را فراگرفت چندی نیز در خدمت ابوالعلاء گنجوی شاعر بزرگ معاصر خود که در دستگاه شروانشاهان به سر می برد، کسب فنون شاعری کرده بود. عنوان شعری او در آغازِ امر، «حقایقی» بود ولی پس از آنکه ابوالعلاء وی را بخدمت خاقان منوچهر معرفی کرد لقب «خاقانی» بر او نهاد. بعد از ورود بخدمت خاقان اکبر فخرالدین منوچهر بن فریدون شروانشاه خاقانی بدربار شروانشاهان اختصاص یافت و صلتهای گران از آن پادشاه بدو رسید. بعد از چندی از خدمت شروانشاه ملول شد و به امید دیدار استادان خراسان و دربارهای مشرق آرزوی عراق و خراسان در خاطرش خلجان کرد و این میل از اشارات متعدد شاعر مشهود است لیکن شروانشاه او را رها نمیکرد تا بمیل دل رخت از آن سامان بر بندد و این تضییق موجب دلتنگی شاعر بود تا عاقبت روی بعراق نهاد و تا ری رفت لیکن آنجا بیمار شد. در همان حال خبر حملۀ غزان بر خراسان و حبس سنجر و قتل امام محمد بن یحیی بدو رسید و او را از ادامۀ سفر باز داشت و به بازگشت به «حبسگاه شروان» مجبور ساخت اما چیزی از توقف او در شروان و حضور در مجالس شروانشاه نگذشت که بقصد حج و دیدن امرای عراقین اجازت سفر خواست و در زیارت مکه و مدینه قصائد غرا سرود و در بازگشت با چند تن از رجال بزرگ و از آنجمله با سلطان محمد بن محمود سلجوقی (548 - 554 ه.ق.) و جمال الدین محمد بن علی اصفهانی وزیر قطب الدین صاحب موصل ملاقات کرد و با معرفی این وزیر بخدمت المقتفی لامرﷲ خلیفۀ عباسی رسید و گویا خلیفه تکلیف شغل دبیری به وی کرد ولی او نپذیرفت و در همین اوان که مصادف با حدود سال 551 یا 552 ه.ق. بوده است سرگرم سرودن تحفة العراقین خود بود. در دنبال سفر خود به بغداد، خاقانی کاخ مداین را دید و قصیدۀ غرای خود را دربارۀ آن کاخ مخروب بساخت و در ورود به اصفهان قصیدۀ خود را در وصف اصفهان و اعتذار از هجوی که مجیرالدین بیلقانی دربارۀ آن شهر سروده و به خاقانی نسبت داده بود، پرداخت و کدورتی را که رجال آن شهر نسبت به خاقانی یافته بودند، و نموداری از آن را در قصیدۀ جمال الدین عبدالرزاق می بینیم به صفا مبدل کرد. در بازگشت به شروان باز خاقانی به دربار شروانشاه پیوست. لیکن میان او و شروانشاه به علت نامعلومی، که شاید سعایت ساعیان بوده است، کار به نقار و کدورت کشید چنانکه کار به حبس شاعر انجامید وبعد از مدتی قریب به یک سال به شفاعت عزّالدوله نجات یافت. حبس خاقانی وسیلۀ سرودن چند قصیدۀ حبسیۀ زیبای او شده که در دیوانش ثبت است. و او بعد از چندی در حدود سال 569 ه.ق. به سفر حج رفت و بعد از بازگشت بشروان در سال 571 ه.ق. فرزندش رشیدالدین راکه نزدیک بیست سال داشت از دست داد و بعد از آن مصیبت دیگر بر او روی نمود چندانکه میل به عزلت کرد و در اواخر عمر در تبریز به سر برد و در همان شهر درگذشت و در مقبرة الشعراء محلۀ سرخاب تبریز مدفون شد. سال وفات او را دولتشاه 582 ه.ق. نوشته است و آن را با عداد دیگر نیز نقل کرده اند و از آنجمله در کتاب نتایج الافکار این واقعه بسال 595 ه.ق. ثبت شده است. (کتاب دانشمندان آذربایجان مرحوم تربیت). و این قول اقرب به صواب است (سخن و سخنوران، چ فروزانفر). خاقانی با خاقان اکبر ابوالهیجا فخرالدین منوچهر بن فریدون شروانشاه و پسرش خاقان کبیر جلال الدین ابوالمظفر اخستان بن منوچهر که هر دو به استاد توجه و اقبالی تامّ داشتند و وی را به راتبه و صلات جزیل مینواختند، معاصر بود. غیر از شروانشاهان خاقانی با امرای اطراف و حتی سلاطین دوردستی مانند خوارزمشاه نیز رابطه داشت و آنان را مدح میگفت و از این ممدوحانند علاءالدین اتسز بن محمد خوارزمشاه (521 - 551 ه.ق.) که خاقانی او را در اوایل عهد شاعری خود مدح گفته بود و نصرةالدین اسپهبد ابوالمظفر کیالواشیر و غیاث الدین محمد بن محمود بن ملکشاه (548 - 554) که خاقانی در سفر عراق او را دیدار کرد، و رکن الدین ارسلان بن طغرل (555 - 571 ه.ق.) و مظفرالدین علاءالدین تکش بن ایل ارسلان خوارزمشاه و چند تن دیگر از شهریاران نواحی مجاور شروان. از شاعران عهد خود، خاقانی با چند تن روابطی بدوستی یا دشمنی داشت و از همۀ آنان قدیمتر ابوالعلاء گنجوی است که استاد خاقانی در شعر و ادب بود و او را بعد از تربیت دختر داد و به دربار شروانشاه برد. لیکن کارشان به زودی به نقار و هجو کشید و در تحفة العراقینِ خاقانی، ابیاتی در هجو آن استاد هست، لیکن خاقانی پاداش این بی ادبی را به استاد از شاگرد خود مجیرالدین بیلقانی گرفت و از بدزبانیهای او چنانکه باید آزرده شد. از معاصران خاقانی میان او و «نظامی» رشته های مودت به سبب قرب جوار مستحکم بود و چون خاقانی درگذشت نظامی در رثاء او گفت :

همی گفتم که خاقانی دریغا گوی من باشد
دریغا من شدم آخر دریغا گوی خاقانی

رشیدالدین وطواط شاعر استاد عهد خاقانی هم، چندی با استاد دوستی داشته و آن دو بزرگ یکدیگر را ثنا گفته اند ولی آخر کارشان بهجا کشید. فلکی شروانی هم از معاصران و یاران خاقانی بود و اثیر اخسیکتی که طریقۀ خاقانی را تتبع می کرده از معارضان وی شمرده میشد. علاوه بر این گروه خاقانی با عده ای دیگر ازشاعران و عالمان زمان روابط نزدیک و مکاتبه داشته و بر روی هم کمتر کسی از شاعران است که هم در عهد خود به آن درجه اشتهار رسیده باشد که او رسید. از آثار خاقانی علاوه بر دیوان او که متضمن قصاید و مقطعات و ترجیعات و غزلها و رباعیات است مثنوی «تحفة العراقین» اوست که بنام جمال الدین ابوجعفر محمد بن علی اصفهانی وزیر صاحب موصل که از رجال معروف قرن ششم بوده است سروده. این منظومه را خاقانی در شرح نخستین مسافرت خود به مکه و عراقین ساخته و در ذکر هر شهر از رجال و معاریف آن نیز یاد کرده و در آخر هم ابیاتی در حسب حال خود آورده است. خاقانی از جملۀ بزرگترین شاعران قصیده گوی و از ارکان شعر فارسی است. قوت اندیشه و مهارت او در ترکیب الفاظ و خلق معانی و ابتکار مضامین جدید و پیش گرفتن راههای خاص در توصیف و تشبیه مشهور است، و هیچ قصیده و قطعه و شعر او نیست که از این جهات تازگی نداشته باشد. قدرتی که او در التزام ردیفهای مشکل نشان داده کم نظیر است چنانکه در بسیاری از قصائد خود یک فعل مانند «برافکند» «برنخاست» «نیامده است» «نمی یابم» «برافروز» «شکستم» و امثال آنها، یا یک فعل و متعلق آن مانند «درکشم هر صبحدم» و «بر نتابد بیش از این» یا اسم و صفت را ردیف قرار داده است. مهارت خاقانی در وصف از غالب شاعران قصیده سرا بیشتر است. اوصاف مختلف او مانند وصف آتش، بادیه، صبح، مجلس بزم، بهار، خزان، طلوع آفتاب و امثال آنها در شمار اوصاف رائع زبان فارسی است ترکیبات او که غالباً با خیالات بدیع همراه و به استعارات و کنایات عجیب آمیخته است معانی خاصی را که تا عهد او سابقه نداشته مشتمل است مانند «اکسیر نفس ناطقه» برای «سخن»، «دو طفل هندو» برای «دو مردمک چشم»، «سه گنج نفس» یعنی قوای سه گانه : متفکره و مخیله و حافظه، «مهد چشم»، «قصر دماغ» و صدها ترکیب نظیر اینها که در هر قصیده و غالباً در هر بیت از ابیات قصیده های او میتوان یافت. خاقانی بر اثر احاطۀ به غالب علوم و اطلاعات و اسمارِ مختلف عهد خود، و قدرت خارق العاده ای که در استفاده از آن اطلاعات در تعاریض کلام داشته، توانسته است مضامین علمی خاصی در شعر ایجاد کند که غالب آنها پیش از او سابقه نداشته است. برای او استفاده از لغات عرب در شعر فارسی محدود به حدی نیست حتی آنها که برای فارسی زبانان غرابت استعمال دارد. با تمام این احوال چیزی که شعر خاقانی را مشکل نشان میدهد و دشوار مینمایاند این دو علت اخیر یعنی استفاده از افکار و اطلاعات علمی و بکار بردن لغات دشوار نیست، بلکه این دو عامل وقتی با عوامل مختلفی از قبیل رقّتِ فکر و باریک اندیشیِ او در ابداعِ مضامین و اختراع ترکیبات خاصِّ تازه و بکار بردن استعارات و کنایات مختلف و متعدد و امثال آنها جمع شود، فهم بعضی از ابیات او را دشوار میکند و با تمام این احوال اگر کسی با لهجه و سیاق سخن او خوگیرد از وسعت دایرۀ این اشکالات بسیار کاسته میشود. این شاعرِ استاد که مانند اکثر استادان عهد خود به روش «سنائی» در زهد و وعظ نظر داشته، بسیار کوشیده است که از این حیث با او برابری کند و در غالب قصائدِ حکمی و غزلهای خود از آن استاد پیروی نماید، و از مفاخرات او یکی آن است که خود را جانشین سنائی میداند در قطعه ای به مطلع ذیل :

چون فلک دورِ سنائی درنوشت
آسمان چون من سخن گستر بزاد

و شاید یکی از علل این امر، ذوق و علاقه ای باشد که در اواخر حال به تصوف حاصل کرده و به قول خود در سی سال چند چله نشسته بود. خاقانی در عین مداحی، مردی ابی الطبع و بلند همت و آزاده بود و با وجود نزدیکی به دربارهای معروف و علاقه ای که از جانب شروانشاه و خلیفه بتعهد امور دیوانی از طرف او شده بود، همواره از اینگونه مشاغل که به انصراف او از عوالم معنوی می انجامید اجتناب داشت بر رویِ هم این شاعر از باب علم و ادب و مقام و مرتبه ای بلند و استادی و مهارت در فن خود در شمار شاعران کم نظیر و از ارکان فارسی است و شیوۀ او که در شمار سبکهای مطبوع شعر است، پس از وی مورد تقلید و پیروی بسیاری از شاعران پارسی زبان قرار گرفت. (از تاریخ ادبیات دکتر صفا)....
بنابر توصیۀ کتبی مرحوم «دهخدا» قصیدۀ مدائن خاقانی تماماً نقل میشود و برای این نقل دیوان خاقانی چاپ سجادی مورد استفادت قرار گرفته.

هان ای دلِ عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آیینۀ عبرت دان
یک ره ز لب دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله برخاک مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلۀ خون گوئی
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
بینی که لب دجله چون کف به دهان آرد
گوئی ز تف آهش لب آبله زد چندان
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان
بر دجله گری نونو وزدیده زکاتش دِه
گر چه لب دریا هست از دجله زکاة اِستان
گر دجله درآموزد باد لب و سوز دل
نیمی شود افسرده نیمی شود آتشدان
تا سلسلۀ ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
گه گه به زبانِ اشک آواز دِه ایوان را
تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان
دندانۀ هر قصری پندی دهدت نونو
پند سر دندانه بشنو ز بُنِ دندان
گوید که تو از خاکی ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر ما نه و اشکی دو سه هم بفشان
از نوحه جغد الحقّ ماییم به دردِ سر
از دیده گلابی کُن دردِ سَرِ ما بنشان
آری چه عجب داری کاندر چمنِ گیتی
جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما
بر قصر ستمکاران گوئی چه رسد خذلان
گوئی که نگون کرده ست ایوانِ فلک وش را
حُکم فلکِ گردان یا حُکمِ فلک گردان
بر دیدۀ من خندی کاینجا ز چه می گرید
گریند برآن دیده کاینجا نشود گریان
نی زالِ مدائن کم از پیرزن کوفه
نی حجرۀ تنگِ این کمتر ز تنورِ آن
دانی چه مدائن را با کوفه برابر نه
از سینه تنوری کن وز دیده طلب طوفان
این هست همان ایوان کز نقش رخ مردم
خاک در او بودی دیوار نگارستان
این هست همان درگه کو را ز شهان بودی
دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان
پندار همان عهد است از دیدۀ فکرت بین
در سلسلۀ درگه، در کوکبۀ میدان
از اسب پیاده شو بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین شهمات شده نعمان
ای بس شه پیل افکن کافکنده به شه پیلی
شطرنجیِ تقدیرش درماتگه حِرمان
مست ست زمین زیرا خورده است به جای می
در کأس سرِ هرمز خونِ دل نوشروان
بس پند که بود آنگه در تاج سرش پیدا
صد پند نوشت اکنون در مغز سرش پنهان
کسری و ترنج زر، پرویز و به زرین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان
پرویز به هر یومی زرین تره آوردی
کردی ز بساط زر زرین تره را بستان
پرویز کنون گم شد زان گم شده کمتر گوی
زرین تره کو برخوان؟ رو «کم ترکوا» برخوان
گفتی که کجا رفتند آن تاجوران اینک
زیشان شکمِ خاک است آبستنِ جاویدان
بس دیر همی زاید آبستن خاک، آری
دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان
خون دل شیرین ست آن می که دهد رزبن
زآب و گِلِ پرویز ست آن خم که نهد دهقان
چندین تن جباران کاین خاک فرو خورده ست
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد ز ایشان
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سپید ابرو وین مام سیه پستان
«خاقانی» از این درگه دریوزۀ عبرت کُن
تا از درِ تو ز آن پس در یوزه کند خاقان
امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه
فردا ز دَرِ رندی توشه طلبد سلطان
گر زاد ره مکه توشه ست به هر شهری
تو زاد مدائن بر تحفه ز پی شروان
هر کس بَرَد از مکه سبحه ز گِلِ «حمزه»
پس تو ز مدائن بر تسبیح گل «سلمان»
این بحر بصیرت بین بی شربت از او مگذر
کز شط چنین بحری لب تشنه شدن نتوان
اخوان که ز ره آیند آرند ره آوردی
این قطعه ره آورد ست از بهر دل اخوان
بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند
مَعتوه مسیحا دل، دیوانۀ عاقل جان

جمعه 4 بهمن 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

... "وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا".
"تثبيت" در اينجا به طورى كه از سياق برمیآيد به معناى عصمت و حفظ الهى است.
و اگر جواب «لولا» را خود «ركون» قرار نداده و نفرمود "تركن" بلكه نزديك شدن به «ركون» را قرار داده فرمود: "لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ" براى اين بود كه با در نظر داشتن اينكه «ركون» به معناى «كمترين ميل» است دلالت كند بر اينكه رسول خدا (ص) ميل به كفار كه نكرد سهل است؛ بلكه نزديك به ميل هم نشد،
و اينكه فرمود "اليهم" و «ركون» را به مشركين نسبت دادند به اجابت خواسته هاى آنان اين معنا را تاكيد میكند.
و معناى آيه اين است كه اگر ما با عصمت خود تو را پايدارى نمیداديم نزديك میشدى به اينكه به سوى آنان اندكى ميل كنى، ليكن ما تو را استوار ساختيم، و در تيجه به آنان كمترين ميلى نكردى تا چه رسد به اينكه اجابتشان كنى،
پس رسول خدا (ص) ايشان را اجابت نكرد و ذرّه‏ اى ميل به ايشان هم ننمود و نه نزديك بود ميل كند.
"إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً".
سياق آيه تهديد است و مراد از ضِعفِ حيات و ممات، مُضاعف و دو چندان شدنِ عذاب زندگى و مرگ است و معنا اين است كه اگر نزديك شوى به اينكه به سوى آنان متمايل گردى؛ هر چند تمايلِ مختصرى باشد، ما عذابِ دو چندانِ زندگى كه مجرمين را با آن شكنجه میدهيم و عذابِ دو چندانِ مرگ را كه در عالمِ ديگر با آن شكنجه‏ شان میدهيم به تو خواهيم چشانيد. ...

پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:تبت, :: :: نويسنده : علی

تبت

[ ت ِب ْ ب ِ / ت ُب ْ ب َ / ت ُب ْ ب ِ / ت َب ْ ب َ ]
نام شهری بود بنزدیک خطا که از او نیز مشک خیزد.
شهری است در حدود چین بغایت خوش هوا و مشک خوب از آنجا آورند و به این معنی بر وزن شدت [ ت ِب ْ ب َ ] و مدت [ ت ُب ْ ب َ ] هر دو آمده است.
شهری است در میانۀ کشمیر و چین که آنرا مشدد و غیرمشدد نیز خوانند. به هر صورت مشک تبتی را بدان جا منسوب دارند.
بر وزن علت و شدت [ ت ِب ْ ب َ ] نام جایی است مشک خیز در میان شرق و شمال کشمیر که مشک خوب از آنجا آرند و بتخفیف موحده [ ت ِ ب َ ] نیز آمده.
نام ولایتی مشک خیز و در عجایب البلدان مندرج است که در ولایت چین شهری است عظیم هوای خوش دارد و مشک تبتی بهترین مشکها است.
تَبَّت نام مملکتی است که زمینش مرتفع و در شمال چین (؟) واقع است با ضم اول [ ت ُب ْ ب َ ] و کسر آن هم [ ت ِب ْ ب َ ] صحیح است.
تِبَّت قسمتی از آسیای مرکزی که تابع سلطنت چین است و اراضی آن بسیار مرتفع و هوای آن بسیار سرد است و این مملکت امروزه مرکز مذهب بودایی میباشد و دارای شش میلیون نفر جمعیت و پایتختش شهر لهاسا.
بلادی است در مشرق که مشک خوب از آنجا آرند.
وصاحب حدودالعالم آرد: مشرق او بعضی از چینستان است و جنوب او هندوستان است و مغرب وی بعضی از حدود ماوراءالنهر است و بعضی حدود خلخ و شمال وی بعضی از خلخ است و بعضی از تغزغز، و این ناحیتی است آبادان و بسیار مردم و کم خواسته و همه بت پرستند و بعضی از وی گرمسیر است و بعضی سردسیر، همه چیزهای هندوستان به تبت افتد و از تبت به شهرهای مسلمانان افتد و اندر وی معدن های زر است و از او مشک بسیار خیزد و روباه سیاه و سنجاب و سمور و قاقم و ختو. و جائی کم نعمت است و ملک این ناحیت را تبت خاقان خوانند و مر او را لشکر و سلاح بسیار است و هرکه اندر تبت شود، خندان و شادان دل شود بی سببی تا از آن ناحیت بیرون آید. و از تبت است ناحیت رانک رنک که معدن زر در آن است و تبت بلوری و ناحیت نزوان و شهر نزوان و میول که مسکن قبیلۀ میول است و شهر برخمان و شهر خرد لهاسا، و ده خرد زوه و ناحیت اجایل، و دو شهر جرمنگان خرد، و جرمنگان بزرگ، و شهر توسمت، و شهرکهای: بالس، کران، جحنان، بریخه، جنخکث، کونکرا، رای کوتیه، برنیا، ندروف، رستویه، مث، غزنا و شهر بینا و کلبانک و کرسانک. (حدود العالم).
محمد معین در حاشیۀ برهان آرد: ناحیتی در آسیای مرکزی، در مغرب چین. کشوری است در جنوب کوهستانی، و نهر «تسانک پو» یا «براهماپوترا» آنرا مشروب سازد. در شمال آن نجدهای لم یزرع است. مساحت 1150000 کیلومترمربع و دارای 1500000 سکنه است. پایتخت آن «لهاسا» است. مملکت مزبور را روحانیان بودایی اداره می کنند وحکومت در دست «دالایی - لاما» (روحانی اعظم) است.
تبت یا سی - تسان کشور مستقلی که در جنوب غربی چین و بر سرحد شمالی نپال واقع است و آن را از جهت ارتفاعی که از سطح دریا دارد، بام دنیا گویند چه بزرگترین و مرتفعترین فلات آسیا و جهان است که در میان بزرگترین و معظم ترین سلسله جبال جهان قرار دارد و شطهای قابل اهمیت جنوبی و شرقی آسیا از آن سرازیر میگردد. فلاتی است لم یزرع و ارتفاع متوسط آن از سطح دریا 5000 متر است (ارتفاع قلۀ دماوند از سطح دریا 5465 متراست). جنوب آنرا کوههای بسیار بلند هیمالیا فراگرفته است. کوههای مرتفع دیگری از آن جمله قراقروم در جنوب غربی و آلتین تاغ در شمال و نان شان در شمال شرقی این سرزمین واقع است. وسعت آن 1215000 کیلومترمربع و دارای 1274000 تن سکنه است. پایتخت آن شهر مذهبی «لهاسا» است و «دالایی لاما» بر آن فرمانروایی داشت. هوای این سرزمین بسیار سرد و درجۀ حرارت متوسط این منطقه 10 درجۀ سانتیگراد زیر صفر است و بر اثر این سرما زراعت و درخت کاری در آنجا بسیار نادر و ناچیز است و تنها منبع ثروت عمدۀ این کشور پرورش حیوانات است و علاوه بر فقر مواد غذایی که در این سرزمین حکمفرما است، بر اثر فقدان جنگل موضوع سوخت هم در آنجا یکی از مسائل مشکل را بوجود آورده است. حیواناتی که در این کشور پرورش میدهند عبارتند از: نوعی گاومیش، اسب، گوسفند و بز که پشم و پوست و چرم آنها بزرگترین رقم صادراتی کشور تبت را تشکیل میدهد. پشم بز و گوسفند تبت بر اثر سرما بسیار مرغوب است و در درجۀ اول قرار دارد و پارچه های پشمی آن بسیار لطیف و شهرۀ آفاق است. معادن طلا در این خطه فراوان است و بطرز بدوی استخراج می گردد و بیشتر رودهایی که بطرف مشرق این سرزمین جریان دارند، دارای ذرات طلا می باشد که در جریانهای آرام رودها بدست می آید. با آنکه رودهای عظیمی از این منطقه سرچشمه میگیرد معذلک در داخل این کشور رودها و برکه های قابل توجه و مورد استفاده کمتر وجود دارد و مخصوصاً بر اثر یخبندان بودن کمتر به کار کشاورزی می آید. رودهای مهم آن عبارتند از: «اندوس» و «تسانگ پو» رود اخیر چون وارد سرحد هند و برمه شود «براهماپوتر» نام دارد. واردات این کشور نخ، پارچه، مواد غذائی، برنج و چای است و بزرگترین مرکز بازرگانی آن «گیانگتسه» و «یاتونگ» و «گارتوک» و «شی گاتسه» است که سه شهر اول برای داد و ستد بازرگانان خارجی و استقرار نمایندگیها آزاد است. دولت پادشاهی تبت در قرن پنجم یا ششم میلادی تا سال 914 م. (تاریخ سقوط حکومت سلطنتی) ادامه داشت و در ابتدای قرن یازدهم رژیمِ لامایی در آنجا برقرار گشت و لاماها تا قرن 15-16 که دورۀ تأسیس دالایی لامابود، مستبدانه در آن جا حکومت میکردند. این کشور و مخصوصاً شهر لهاسا از بزرگترین مراکز مذهبی پیروان بودا و عبادتگاهها و بتکده های عظیم آن زیارتگاه بزرگ بودائیان جهان است و شخص دالایی لاما یک قدرت مذهبی و سیاسی است که در میان قوم مغول و مردم چین و هند و دیگر کشورهای بودایی احترام فراوانی دارد.

پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:لاما,لامائیسم, :: :: نويسنده : علی

لاما

کشیش بودائی تبت. نامی که به رؤسا و پیشوایان دین بودائی که در تبت و مغلستان انتشار دارد اطلاق گردد و اینان ماناسترها و عبادتگاههای این دو کشور را پر کرده اند و به این مناسبت مذهب بودا را مذهب لاما نیز مینامند. قائد اعظم این روحانیون و تمام پیروان آئین مذکور را «لاما» و یا «دالایی لاما» خوانند و اقامتگاهش شهر لهاسا کرسی تبت است.

***

لامائیسم

گونۀ خاصی از طریقۀ بودا که خصوصاً در تبت انتشار بسیار یافته است و کشیشان آن را «لاما» گویند.

پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:عِراق, :: :: نويسنده : علی

عِراق

کشور عراق یا عراقِ عرب در حال حاضر از ممالک، واقع در جزیرة العرب و همجوار کشور ایران است و حدود آن: از شمال، ترکیه، و از شرق، ایران و از غرب، سوریه و از جنوب، نجد و خلیج فارس است و در حدود ٤٤٢ ، ٤٤٢ هزارگز مساحت و٧ میلیون جمعیت دارد. این سرزمین از دو قسمت تشکیل شده است، یک قسمت کوهستانی و قسمت دیگر بیابان سهل و هموار. در حدود یک هشتم آن کوهستانی است و رودها و انهار و غیره در این ناحیۀ کوهستانی است و اغلب این قسمت کردنشین است و مردم آن به کار گله داری و احیاناً زراعت اشتغال دارند و در حدود ٦٠٠ هزار نفر مردمی باهوش و مستعد و جنگجویند و از لحاظ آداب و عادت و رسوم و زبان آریائی و از اقوام مادی میباشند. در «سرزمین خلافتهای شرقی» و «الموسوعه» آمده است که بین النهرین بدو قسمت مجزا تقسیم شده است قسمت شمالی یعنی سرزمین قدیم آشور و قسمت جنوبی. عربها قسمت شمالی بین النهرین را جزیره و قسمت جنوبی را عراق نامیده اند و حدود آن از بلاد شرق اردن و از کشورهای آسیائی است. بنابر گفتۀ فرید وجدی ٧٥٠ کیلومتر طول و سیصد کیلومتر عرض دارد و بگفتار المنجد ٤٥٣،٥٠٠ کیلومتر مربع است و سکنۀ آن در حدود ٥ میلیون نفرند و حدود آن شرقاً ایران، شمالاً ترکیه، غرباً سوریه و کشور هاشمی اردن و جنوباً کشور سعودی و کویت و خلیج فارس است و در جهت مناطق شرقی کوههای بلند و مرتفعی است که مهمترین آنها کوه های کردستان است. بجز آن منطقه بقیه اراضی وسیعی است که قسمتی از آن ریگ زارست و قسمتی زمین قابل زرع و سرسبز مانند نواحی فرات و دجله و شط عرب.
وضع جغرافیائی عراق قدیم:
عراق در دوره های گذشته شامل دو قسمت یا مملکت بوده است: بابل، کلده. در سال ٣٣ قبل از میلاد مسیح اسکندر مقدونی بر آن حکومت میکرد و سپس به سال ٣٠٢ م. حکومت ساسانیان بر آن خطه مستقر گردید و همچنان مدتها بر آن سرزمین حکومت کردند و هم اکنون آثاری از آن دوران باقی است که از راه حفاری و غیره به دست آمده است.
پس از ظهور اسلام و فتوحاتی که نصیب مسلمانان شد عراق نیز مانند بسیاری از کشورهای این منطقه در تسلط و استیلای مسلمین درآمد و شاید شهرت آن به عراق بنا بر گفتۀ فرید و جدی از همان زمان باشد از طرفی یاقوت گوید: عرض عراق از جهت خط استواء ٣١ درجه است و طول آن ٧٥ درجه و ٣٠ دقیقه است و دورترین شهرهای آن در عرض از خط استواء عکبر است بر طرف غربی دجله و عرض آن ٣٢ درجه و ٣٠ دقیقه است و آن آخرین منطقه است که در اقلیم سوم از عراق واقع است و بعداز عُکبرا عراق داخل در اقلیم سوم شود تا حلوان و عرض آن ٣٤ درجه است که دسکرة الملک جلولاء، و قصر شیرین باشد و بیشتر آن، واقع در اقلیم سوم است مانند قادسیه و حلوان و عذیب نیز از اقلیم سوم اند، حدود آن مورد اختلاف است. حمدالله مستوفی گوید: در مسالک است که عراق عرب را دل ایران شهر خوانده اند و چون دل سلطان وجود است ابتداء بشرح آن اولی بود، و در صور الاقالیم گوید که چون عراقِ عرب در قبلۀ ایران زمین افتاده است آن را مقدم داشتن اولیتر است ... حدودش تا بیابان نجد و دریای فارس و کردستان پیوسته است. طولش از تکریت تا عبادان صد و بیست و پنچ فرسنگ و عرض از عقبۀ حلوان تا قادسیه محاذی بیابان نجد هشتاد فرسنگ و مساحتش ده هزار فرسنگ است، شهرهای آن عبارتند از بغداد. کوفه. بابل. بصره. تکریت، حلوان، حیره و سامره. (نزهةالقلوب).
در کتاب سرزمین های خلافت شرقیه آمده است: طبیعت، جلگۀ پهناور بین النهرین را که فرات و دجله در آن جاری است دو قسمت کرده است قسمت شمالی بین النهرین را جزیره و قسمت جنوبی را عراق مینامیدند. عراق بمعنای کنارِدریا و بمعنی ساحل نیز آمده است ولی معلوم نیست اصل این کلمه چه بوده است. اصولاً سرزمین رسوبی را اعراب «سواد» یعنی خاک سیاه نامیده اند. و رفته رفته کلمۀ سواد با عراق یکی شد و عبارت بود ازتمام سرزمین بابل. سرحد بین جزیره و عراق در دوره های مختلف تغییر پیدا میکرد در قدیم حد آن خطی بود بطرف شمال از انبار، واقع در ساحل فرات به تکریت در ساحل دجله و بعداً خطی قرار دادند که از تکریت تقریباً بسمت باختر کشیده میشد و بدین ترتیب بسیاری از شهرهای ساحل فرات را که در شمال انبار قرار داشت داخل در منطقۀ عراق نمودند. دجله در تورات بنام دیگلات آمده است. چون خلافت از امویان به عباسیان رسید اوضاع چنین اقتضا کرد که پایتخت جدیدی برای دولت تازه انتخاب کنند از این جهت «خلیفۀ دوم عباسی» بغداد را در کنار دجله درست کرد و بعد از مدتی این پایتخت جدید رونق یافت و مرکز خلافت عباسیان شد. در قرون وسطی اوضاع طبیعی عراق با امروز بسیار تفاوت داشت و تغییراتی در مجرای دجله و فرات حاصل گشته که موجب تغییرات این سرزمین شده است. اولین نهری که از فرات جدا میشد و به دجله میریخت نهر عیسی بود که در سال ١٤٥ ه.ق. «منصور» خلیفه عباسی بالای مصب آن در دجله شهر مدور را ساخت که هستۀ شهر بغداد شد. از جمله مناطق مهم عراق مدائن بود که ظاهراً از هفت شهر تشکیل میشد. شهر کهنه یعنی طیسفون، اسبانبر، رومیه، بهرسیر که اصل آن اردشیر است و ساباط که ایرانیان آن را بلاس آباد میگفتند. کاخ ساسانیان که هنوز آثاری از آن هست و ایوان کسری نام نهاده اند یکی از آثار مهم ایرانی است. در اواسط قرن دوم هجری منصور مصمم شد که طاق کسری را خراب کند و سنگ و آجر آن را در بنای جدید یعنی بغداد بکار برد لکن منصرف شد. مدائن امروزه که خرابه ای بیش نیست در قرن چهارم شهری پر جمعیت و زیبا بوده است که جغرافیانویسان عجایبی در مورد آن نوشته اند. از جمله شهرهای مهم دیگر عراق قدیم واسط و بطایح که تقریباً ایالت مهمی بوده است و بصره و جز آنها بوده است که بعضی هنوزهم اعتبار خود را حفظ کرده است و بعضی ویران شده است. عربها بین النهرین را بدو ناحیه تقسیم میکردند. یکی ناحیۀ سفلی و دیگری ناحیۀ علیا. بین النهرین سفلی را عراق مینامیدند و مرز شمالی آن خطی بود از خاور به باختر که از دجله شروع میگردید و به فرات ختم میشد. در زمان عباسیان بغداد بزرگترین شهر عراق بود ولی یک قرن پیش از بنای بغداد سلسلۀ مسلمانها پس از فتح عراق سه شهر بزرگ عربها که آن را دجیل نامیده اند بنا کردند که واسط، کوفه و بصره باشد این سه شهر تا چندین قرن رونق داشتند. بین النهرین علیا را عربها جزیره مینامیدند زیرا که دشتهای پهناور از آب های فرات ودجلۀ علیا و جویها و نهرهایی که در جنوب آن دشتهای پهناور به رود مزبور می پیوستند احاطه شده که دو شط بزرگ را بهم وصل میکرد امتداد داشت. در مشرق جزیره یا بین النهرین علیا ایالات آذربایجان واقع بود و از بالا به رود ارس و از پائین به سفیدرود که هر دو به دریای خزر میریزند محدود میگردید از آثار این مناطق ارومیه است. در اقرب الموارد آمده: عراق بلادی است مشهور از عبادان تا موصل در طول و از قادسیه تا حلوان در عرض و عراق در لغت بمعنی کنارۀ دریاست و چون عراقینِ عرب و عجم بر کنار دریااند عراق گویند.
مردم عراق:
اقوام مختلف این سرزمین عبارتند از عرب و ترک و کرد و فارس. در سنوات متمادی عده ای مردم ایران بدانجا مهاجرت کرده اند و بواسطۀ وجود اعتاب مقدسه شیعیان به آن سرزمین مسافرت میکنند. بر روی هم ٧٠ درصد عرب و ٢٠ درصد کرد و ٤ درصد فارس و ٥ درصد ترک و مردم دیگرند. مذاهب مختلفی وجود دارد مانند اسلام، یهود، مسیحی، و اقلیتهای دیگر آسوری و یزیدیه و صابئیه. در این سرزمین با آنکه زبان رسمی عربی است مع ذلک بزبان کردی، ترکی و فارسی نیز صحبت میشود و زبانهای دیگر نیز مانند آرامی، عبری و سریانی هست که ویژۀ معابد است لکن تمام این ادیان و زبانها در زبان رسمی که عربی است مستهلک گردیده است و مذهب همان اسلام است. شهرهای مهم آن بغداد، مرکز حکومت کشور و کربلا، نجف، موصل، کرکوک، بصره، حله، کوفه، خانقین، سلیمانیه، و جز آنها است.
نهرها:
در این سرزمین دو نهر بزرگ وجود دارد، یکی دجله و دیگری فرات، دجله در طول ١٨٠٠ کیلومتر و فرات در ٢٣٥٠ کیلومتر جریان دارد. نهرهای کوچک بسیار نیز وجود دارد و دو دریاچۀ کوچک نیز مانند دریاچۀ الحمار بمساحت ٥٢٠٠ کیلومتر مربع در جنوب بین بصره و ناصریه و دریاچۀ حیاتیه بمساحت ١٤٠ کیلومتر مربع بین رمادی و فلوجه و اهواز وجود دارد.
راهها:
سه راه آهن بزرگ در عراق وجود دارد. اول بین بغداد و بصره که دو رشته، بموازات هم است، دوم بین بغداد و کرکوک و سوم بین بغداد و موصل و راههای شوسه عبارتند ١ - راه بغداد - کویت - عماره - بصره ٢ - بغداد - کرکوک - اربل - موصل ٣ - بغداد - سامرا - تکریت - موصل ٤ - بغداد - نجف - حائل - مدینه ٥ - بغداد - رمادی - رطبة - دمشق ٦ - بغداد یعقوبیه - خانقین.
ملتها و دولتها که بر عراق حکومت داشته اند:
ملتهای عراق عبارتند:
١ - سومریها و اکدیها از ٤٥٠٠ ق.م. تا ٢٣٠٠ ق.م. که بر قسمتی از عراق حکومت داشتند
٢ - عیلامیون و دولت حمورابی از ٢٣٠٠ ق.م. تا ١٨٠٠ ق.م. که در نواحی خوزستان و شوشتر و جز آن و بعدها قسمتی از عراق فعلی فرمانروائی کردند
٣ - بابلیان از ١٨٠٠ ق.م. تا ١٣٠٠ ق.م
٤ - پادشاهان فارس و سلاطین ایران و ساسانیان که حکومتشان تا ٦٣٩ م. بطول انجامید
٥ - خلفاء راشدین از ١٦ تا ٤٠ ه.ق.
٦ - امویان از ٤١ تا ١٣٣ ه.ق.
٧ - عباسیان از ١٣٢ تا ٦٥٦ ه.ق. (آل بویه و سلجوقیان)
٨ - ایلخانیان از ٦٥٦ ه.ق. تا ٧٣٨ ه.ق.
٩ - جلائریان از ٧٣٨ تا ٨١٣ ه.ق.
١٠ - قره قوینلو و آق قوینلو از ٨١٣ تا ٩١٤ ه.ق.
١١ - صفویان از ٩١٤ تا ٩٤١ ه.ق.
١٢ - فترت و انتقال ١٠٣٣ تا ١٠٤٩ ه.ق.
١٣ - عثمانیان از ١٠٤٩ تا ١٣٣٥ ه.ق.
١٤ - انقلاب عراق ١٩١٨ م. حکومت موقت ١٩٢٠ م. (١٣٣٩ ه.ق.).
عراق پس از جنگ اول جهانی مستقل شد و در تموز ١٩٢١ مجلس، ملک فیصل اول را به سلطنت برگزید و سپس غازی سلطان شد و بعد از آن فیصل دوم به سلطنت رسید، در سال ١٩٥٨ حکومت فیصل واژگون شد و در کشور عراق جمهوری اعلام گردید.
وضع اقتصادی عراق:
عراق از لحاظ اقتصادی سرزمین متوسطی است. رود دجله قسمتهائی از آن سرزمین را مشروب میکند و از این راه مقداری زراعت غله میشود و نخلستانهای خرما که در کرانۀ دجله واقع است منبع درآمدی است برای این سرزمین و قسمت مهمی از لبنیات و گوشت آنها از ناحیۀ کردستان تأمین میشود. منبع نفت نیز یکی از پر درآمدترین منابعی است که عراق در اختیار دارد.
آب و هوای عراق:
در مناطق کوهستانی هوای معتدل و بعضی مناطق سرد و در مناطق هموار و بیابان گرم است و بطور کلی عراق را می توان از مناطق حاره بحساب آورد. هوای شمال معتدل است و جنوب حار است.
(از العراق قدیماً و حدیثاً تألیف سید عبدالرزاق حسینی و معجم البلدان).

پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

ابنُ سُعود

کنیت چند تن از امرای وهابی، و این سلسله از١١٤٧ ه.ق. تا امروز بجزیرةالعرب فرمانروائی دارند
١ - محمد بن سعود، او نخستین کس از این خاندان است که مذهب وهابی گرفت و بنصرت «محمد بن عبدالوهاب» مؤسس و بانی این مذهب برخاست. وفات ١١٧٩ ه.ق
٢ - عبدالعزیز بن محمد بن سعود، او احسا و قطیف را تصرف کرد و بر سواحل خلیج فارس دست یافت و به سال ١٢١٦ ه.ق. کربلای معلی را غارت کرد و گروهی از مردم آنجا را بکشت و مکه و طائف را تسخیر کرد و عمان را مطیع ساخت و عاقبت در سال ١٢١٨ ه.ق. به دست مردی شیعی بمسجد درعیه کشته شد
٣ - سعود بن عبدالعزیز، بزمان او وهابیان به بغداد و بار دیگر بعمان و مکه و مدینه و حوران حمله بردند و نام سلطان از خطبه بیفکندند و محمدعلی پاشا از جانب سلطان محمودخان عثمانی بدفع آنان مأمور گشت و او طوسون پاشا فرزند خویش را بجدال آنان فرستاد و در چندین میدان وهابیان مغلوب و شهرهای متصرفی خویش را یکی پس از دیگری از دست بدادند تا به هشتم جمادی الاولی ١٢٢٩ ه.ق. سعود در٦١ سالگی بدرعیه درگذشت
٤ - عبدالله بن سعود، به زمان او طوسون پاشا و بعد از او ابراهیم پاشا جنگ با وهابیان را تعقیب کرد و درعیه را متصرف شد، و عبدالله بن سعود را با کسان و بقیۀ اولاد محمد بن عبدالوهاب دستگیر کردند و به اسلامبول فرستادند و در قسطنطنیه به سال ١٢٣٣ ه.ق. همگی را بیاویختند
٥ - مشاری بن سعود، برادر عبدالله سابق الذکر، او بار دیگر در درعیه تسلط گونه ای داشت لکن مأمور محمدعلی پاشا او را گرفتار و در١٢٣٥ ه.ق. به مصر روانه کرد و وی در راه بمرد
٦ - ترکی بن عبدالله بن محمد بن سعود، پس از مرگ مشاری بن سعود در شهر ریاض قدرتی به دست کرد مصریان وی را از آن شهر براندند، او بار دیگر بر این شهر دست یافت و از آن وقت مقر حکومت وهابیان از درعیه به ریاض منتقل گشت و تاکنون هم بدانجاست. ترکی بر احسا دست یافت و بحرین را نیز مطیع ساخت و در سال ١٢٤٩ ه.ق. به دست مشاری بن عبدالرحمن کشته شد
٧ - مشاری بن عبدالرحمن بن مشاری بن حسن بن مشاری بن سعود
٨ - خالد بن سعود (١٢٥٧ - ١٢٥٥ ه.ق.)
٩ - عبدالله بن ثنیان بن ابراهیم بن ثنیان (١٢٥٩ - ١٢٥٧ ه.ق.)
١٠ - فیصل بن ترکی، یک بار از ١٢٤٩ تا ١٢٥٥ ه.ق. و بار دیگر از ١٢٥٩ تا
١٢٨٢ 
١١ - عبدالله بن فیصل بن ترکی (١٢٨٧ - ١٢٨٢ ه.ق. و بار دیگر ١٣٠١ - ١٣٠٠ و نوبت سوم در حدود ١٣٠٤)
١٢ - سعود بن فیصل بن ترکی (١٢٩١ - ١٢٨٧)
١٣ - محمد بن سعود
١٤ - عبدالرحمن بن فیصل
١٥ - محمد بن فیصل، از خاندان ابن سعود، تا حدود ١٣٠٠ سلطۀ ضعیفی داشته و در معنی مطیع خاندان بنی رشید امرای شمری بوده است
١٦ - عبدالعزیز بن عبدالرحمن بن فیصل، با دستیاری شیخ مبارک امیر کویت، ریاض را مسخر کرد (١٣١٩ ه.ق.) و بر خاندان ابن رشید مسلط گشت و امروز جز بعض سواحل عربستان تمام جزیرةالعرب در تحت فرمانروائی اوست.

پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

محمد بن عبد الوهاب بن سليمان

ابن عَبْد الوَهَّاب
(1115 - 1206 ه.ق 1703 - 1792 م)
محمد بن عبد الوهاب بن سليمان
التميمي النجدي:
زعيم النهضة الدينية الإصلاحية الحديثة
في جزيرة العرب.
ولد و نشأ في العيينة (بنجد)
و رحل مرتين إلى الحجاز،
فمكث في المدينة مدة
قرأ بها على بعض أعلامها.
و زار الشام.
و دخل البصرة
فأوذي فيها.
و عاد إلى نجد،
فسكن «حريملاء»
و كان أبوه قاضيها بعد العيينة.
ثم انتقل إلى العيينة،
ناهجا منهج السلف الصالح،
داعيا إلى التوحيد الخالص
و نبذ البدع و تحطيم ما علق بالإسلام من أوهام.
و ارتاح أمير العيينة
عثمان بن حمد بن معمر
إلى دعوته
فناصره،
ثم خذله،
فقصد الدرعية (بنجد)
سنة 1157 ه.ق،
فتلقاه أميرها
محمد بن سعود
بالإكرام،
و قبل دعوته
و آزره
كما آزره من بعده ابنه
عبد العزيز
ثم
سعود بن عبد العزيز،
و قاتلوا من خالفه،
و اتسع نطاق ملكهم
فاستولوا على شرق الجزيرة كله،
ثم كان لهم جانب عظيم من اليمن.
و ملكوا مكة و المدينة و قبائل الحجاز.
و قاربوا الشام
ببلوغهم «المزيريب».
و كانت دعوته،
و قد جهر بها سنة 1143 ه.ق (1730 م)
الشعلة الأولى
لليقظة الحديثة في العالم الإسلامي كله:
تأثر بها رجال الإصلاح
في الهند و مصر و العراق و الشام و غيرها،
فظهر الآلوسي الكبير في بغداد،
و جمال الدين الأفغاني بأفغانستان،
و محمد عبده بمصر،
و جمال الدين القاسمي بالشام،
و خير الدين التونسي بتونس،
و صديق حسن خان في بهوبال،
و أمير علي في كلكتة،
و لمعت أسماء آخرين.
و عرف من والاه
و شد أزره في قلب الجزيرة بأهل التوحيد
«إخوان من أطاع الله»
و سماهم خصومهم بالوهابيين (نسبة إليه)
و شاعت التسمية الأخيرة عند الأوربيين
فدخلت معجماتهم الحديثة،
و أخطأ بعضهم
فجعلها «مذهبا» جديدا في الإسلام،
تبعا لما افتراه خصومه،
و لا سيما دعاة من كانوا يتلقبون بالخلفاء من الترك
«العثمانيين».
و من أقدم ما كتب عن جزيرة العرب
بعد قيامه
تاريخ الوهابيين،
تأليف ل. أ.
طبع بباريس سنة 1810 م،
أي بعد وفاة الشيخ بثماني عشرة سنة.
و كانت وفاته في «الدرعية»
و حفداؤه اليوم يعرفون ببيت «الشيخ»
و لهم مقام رفيع عند آل سعود.
و له مصنفات
أكثرها رسائل مطبوعة،
منها «كتاب التوحيد»
و رسالة «كشف الشبهات»
و «تفسير الفاتحة»
و «أصول الإيمان»
و «تفسير شهادة أن لا إله إلا الله»
و «معرفة العبد ربه و دينه و نبيه»
و «المسائل
التي خالف فيها رسول الله - صلّى الله عليه و سلم -
أهل الجاهلية»
أكثر من مائة مسألة،
و «فضل الإسلام»
و «نصيحة المسلمين»
و «معنى الكلمة الطيبة»
و «الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر»
و «مجموعة خطب»
و «مفيد المستفيد»
و «رسالة في أن التقليد جائز لا واجب»
و «كتاب الكبائر»
و أكثر هذه الكتب مطبوع متداول.
و في تاريخ «ابن غنام»
رسائل بعث بها الشيخ
إلى أهل البلاد النجدية و الأقطار الإسلامية.
و مما كتب في سيرته
«محمد بن عبد الوهاب - ط»
لأحمد عبد الغفور عطار.

پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:دِمَشق, :: :: نويسنده : علی

دِمَشق

دِمَشق (یا دِمِشق) یا دمشق الشام یا به اختصار شام، پایتخت و بزرگترین شهر سوریه است با 408774 تن جمعیت. تاریخ بنای دمشق معلوم نیست. بر طبق کاوشهای سال 1950 م. در هزارۀ چهارم ق.م. در این محل شهری دایر بوده است. در قرن 15 ق.م. تحوطمس سوم آن را فتح کرد. در قرن 11 ق .م. پایتخت پررونق سرزمین آرامیان بود. در 333 ق.م. اسکندر مقدونی آن را گرفت. خالد بن ولید در سال 14 هجری آن را تصرف کرد و دورۀ سیادت هزارسالۀ مغرب برافتاد. معاویه آنجا را مقر خویش ساخت (36 ه.ق.). و تا سال 127 ه.ق. که مروان بن محمد «حران» را پایتخت قرار داد دمشق پایتخت امویان بود. در سال 1832 م. ابراهیم پاشا آنجا را به کمک مردم شهر که قبلاً بر ضد عثمانیها شوریده بودند گرفت. دمشق هم اکنون پایتخت جمهوری عربی سوریه است. (از دایرةالمعارف فارسی).
پایتخت سوریه، مردم آن توسط بولس قدیس مسیحی شدند و عرب به سال 639 م. آن را تسخیر کرد و سپس پایتخت خلفای اموی گردید و آنان در قرن هشتم میلادی مسجد عظیمی در آن بنا کردند. لوئی هفتم و کنراد سوم به سال 1148 م. آن را محاصره کردند ولی نتیجه ای نبردند.
شهر جای باش حاکم شام که دارای سیصدهزار نفر جمعیت است.
معرب از فارسی است.
شهری است پایتخت شام بناکردۀ دمشاق بن نمرود، به نوشتۀ قاموس به کسر دال و فتح میم است قیاس نیز همین میخواهد در این صورت نوشتۀ چلپی در حاشیۀ مطول و قافیه کردن آن با عشق اشکال دارد مگر اینکه بگوییم لفظ عجمی است زیرا که دمشق نام غلام نمرود آن را بنا کرده و بر این تقدیر صحیح می تواند شد هرچند برای فارسیان ضرور نیست چرا که اینها در بعضی الفاظ عربی تصرف گونه دارند.
یاقوت نویسد شهر مشهوری است در شام و آن بدون شک بهشت روی زمین است به سبب زیبایی ساختمان و سرسبزی و فراوانی میوه و آب و داشتن وسایل زندگی. این شهر به سبب سرعتی که در ساختمان آن بکاررفته بدین اسم نامیده شده است، چه دمشق به معنی سرعت است، و برخی گفته اند به اسم بانیِ آن نامیده شده است که دماشق بن ارم بن سام بن نوح علیه السلام باشد، و گفته اند که اول آن را بیوراسف بنا کرده است. گفته اند که ابراهیم خلیل پنج سال بعد از بنای آن به دنیا آمد و نیز گفته اند که آن را جیرون بن سعد بن عاد بن ارم بن سام بن نوح بنا کرد و ارم ذات العماد نامید. و روایت کرده اند که دمشق محل خانۀ حضرت نوح بود و چوبهای کشتی را از کوه لبنان فراهم آورد.(از معجم البلدان).
ابن درید در الجمهره گفته است که دمشق معرب است.
نام شهری که جای باش حاکم شام است و به نام بانی آن دمشاق بن کنعان بن حام بن نوح معروف شده است.
ارم ذات العماد.
شهری است به شام خرم و با نعمت و کشت و برز بسیار و سوادی خوش و آبهای روان به نزدیک کوه و این شهر خرم ترین شهری است در عرب و از وی برنج زرد خیزد.(حدود العالم)
|| گاه عرب از دمشق، شام اراده کند.

پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:شام, :: :: نويسنده : علی

شام

نام مملکتی است که در گذشته شامل اردن و سوریه و لبنان و فلسطین بود و دربارۀ وجه تسمیه و تاریخ جغرافیایی آن لغویان و جغرافی نویسان و مورخان اقوالی دارند که فشرده ای از آن را در این جا می آوریم.
صاحب تاج العروس در وجه تسمیۀ آن گوید:
شهری که در جهت چپ قبله قرارگرفته باشد یا آن شهری که فرزندان کنعان چون بر سر دوراهی رسیدند بسمت چپ رفتند و یا آنکه منسوب باشد به سام بن نوح و اصلاً این کلمه سام بوده است و سپس سین تبدیل به شین گشته است. ولی این قول را بسیاری از مورخان نامی نادرست دانسته اند زیرا گویند که سام هرگز پای بدانجا ننهاده و آن را ندیده است چه رسد به آنکه او آن را ساخته باشد. و وجه دیگر آن زمین را که شامات است اینکه برنگ سپید و سرخ و سیاه است و پس از تحقیق دربارۀ وجوه فوق وجه اول را پسندیده اند.
مؤلفان انجمن آرا و آنندراج نویسند که نام قدیم آن اراضی سوریه بود و اکنون نیز آن را سیریه نامند و لغت سریانی (یا سوریانی) منسوب به اهالی آنجا است.
صاحب معجم البلدان نویسد:
احتمال میرود شام مشتق از الید الشؤمی بمعنی دست چپ باشد و اما قول به این که چون در جهت قبله قرارگرفته بدین نام خوانده شده است نادرست باشد زیرا قبله را راست و چپ نباشد و در یکی از کتب فارسی قدیم دیده است که آن را شامین میگفتند و عرب آن را به اختصار شام خوانده است.
صاحب اقرب الموارد گوید:
بمعنی آن زمین باشد که شامات است یعنی سپید و سرخ و سیاه و بنابراین مشتق از شامه بمعنی خال باشد.
مؤلف قاموس کتاب مقدس و فرید وجدی پس از ذکر شرح مفصلی در تاریخ جغرافیایی شام گویند:
نام مملکتی است که عبرانیان آن را آرام میخواندند و شام پیش از سال 333 ق.م. تابع ایران بوده و در 300 ق.م. در تحت تصرف سلوکس افتاد و سپس در سال 164 ق.م. پارتیان بعضی از مقاطعه های مشرق شام را به دستیاری متریداتس اول بتصرف درآوردند. و از آن پس در سال 64 ق.م. تمام شام به دست رومیان افتاد و در سال 632 م. به دست لشکریان اسلام فتح گردید و از آن پس به دست صلیبیها افتاد و در سال 1517 م. سلاطین عثمانی آن را بتصرف خویش درآوردند. و پس از پایان جنگ جهانی اول تحت قیمومیت فرانسه درآمد و حدود شام در این هنگام بشرح زیر بوده است:
از شمال به آسیای صغیر؛
از مشرق به رود فرات و کویر؛
و ازجنوب به جزیرة العرب
و از غرب به دریای مدیترانه.
و مساحت آن یکصدهزار کیلومتر مربع بود و شصت میلیون تن سکنۀ آن را اقوامی با مذاهب گوناگون تشکیل میدادند. و پس از جنگ جهانی اول به کشورهای متعددی بنامهای: اردن، فلسطین، سوریه و لبنان تقسیم گردید.

|| در تداول عامه بر شهر دمشق نیز اطلاق شود و ترکیبات خرابۀ شام. بازار شام. شهر شام. اسراء یا اسیران شام. در تداول عامه خاصه در سوگواری شیعیان بر واقعۀ جانگداز کربلا و اسارت بازماندگان حضرت امام حسین (ع) سخت رائج و زبانزد است.



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 1207
بازدید هفته : 1225
بازدید ماه : 13478
بازدید کل : 207521
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content